دانلود منابع انگلیسی

دانلود کتاب و نرم افزار های آموزشی زبان انگلیسی در سایت EnglishDL.ir

دانلود منابع انگلیسی

دانلود کتاب و نرم افزار های آموزشی زبان انگلیسی در سایت EnglishDL.ir

داستان انگلیسی عنکبوت در موزه با ترجمه فارسی

داستان انگلیسی عنکبوت در موزه
A Spider in the Museum
Once upon a time, there was a painting spider, one of those artistic species of spider, that live in the basements of museums and galleries. They live there alongside paintings left and forgotten for years; certainly a suitable place to spin the most impressive of webs. Our spider spun the best webs in the whole museum, and his house was really spectacular. All his efforts went into looking after the web, which he considered to be the most valuable in the world.
However, as time went on, the museum set about reorganising its paintings, and it started making space upstairs to put some of the basement paintings on display. Many of the basement spiders realised what was happening, and were cautious about it, but our spider paid it no mind:
-"Doesn't matter,"
he would say,
-"it'll just be a few paintings."
More and more paintings were removed from the basement, but the spider carried on reinforcing his web,
-"Where am I going to find a better place than this?"
he would say.
That was, until early one morning when, too quick for him to react, they took his own painting, along with the spider and his web. The spider realised that just for not having wanted to lose his web, he was now going to end up in the exhibition room.
In an act of strength and decisiveness, he chose to abandon his magnificent web, the web he had worked his whole life to build up. And it's a good job he did so, because that way he saved himself from the insect killer they were spraying on the paintings up in the exhibition room.
In his escape, after overcoming many difficulties, the spider ended up in a secluded little garden, where he found such a quiet corner that there he was able to spin an even better web, and became a much happier spider.
 ترجمه فارسی در ادامه مطلب
 
عنکبوت در موزه

روزی روزگاری، یک عنکبوتِ نقاش بود، یک‌گونه از آن عنکبوت‌های هنرمند، که در زیرزمین‌های موزه‌ها و گالری‌ها زندگی می‌کنند. این عنکبوت‌ها، آنجا به همراه تعداد زیادی از نقاشی‌هایی که برای سال‌های سال فراموش‌شده‌اند، زندگی می‌کنند. که قطعاً جای بسیار مناسبی برای تنیدن تارهای خارق‌العاده است. عنکبوت قصه‌ی ما بهترین تارها را در تمام موزه تنیده بود و خانه‌اش نیز بسیار تماشایی بود. تمام تلاشش بر این بود که مواظب خانه‌اش باشد؛ زیرا خانه‌اش را ارزشمندترین چیز روی زمین می‌دانست.
اما با گذشت زمان، موزه تصمیم گرفت که نقاشی‌هایش را سازمان‌دهی مجددی بکند. بنابراین در طبقات بالاتر، مکان‌هایی را برای نمایش تعدادی از نقاشی‌های زیرزمین باز کردند. بسیاری از عنکبوت‌های زیرزمین فهمیدند که چه اتفاقی دارد می‌افتد و بسیار محتاط بودند. ولی عنکبوت قصه‌ی ما هیچ توجهی نداشت.
می‌گفت: "مهم نیست (بابا)!". "تنها تعداد اندکی از نقاشی‌ها را بالا می‌برند".
تعداد بیشتر و بیشتری از نقاشی‌های زیرزمین حذف شدند. اما عنکبوت ما به تقویت تارهای خود ادامه داد و می‌گفت: "کجا می‌توانم جای بهتری از اینجا پیدا کنم؟".
داستان به همین صورت گذشت، تا اینکه صبح زود یک روز، درحالی‌که فرصت هیچ عکس‌العملی برای عنکبوت نمانده بود؛ افراد موزه، نقاشی وی، به همراه خودش و تارش را برداشتند. عنکبوت قصه‌ی ما متوجه شد که تنها به خاطر اینکه نمی‌خواست دل از خانه‌اش بکند، کارش داشت به نمایشگاه ختم می‌شد.
در یک اقدام قدرتمند و قاطع، او تصمیم گرفت که تار با شکوهش را ترک کند؛ تاری که تمام زندگی‌اش را روی آن گذاشته بود تا آن را بسازد. این کار، کار بسیار خوبی بود. زیرا با این کار، جان خودش را از اسپری حشره کشی که آن‌ها در اتاق نمایش به نقاشی‌ها می‌پاشیدند، نجات داد.
پس‌ازاین فرار، با فائق آمدن بر سختی‌های بسیار، عنکبوت قصه‌ی ما درنهایت به یک باغ کوچک دورافتاده رسید. جایی که در آن، یک کنج بسیار ساکت پیدا کرد، که قادر بود در آنجا حتی خانه‌ی بسیار بهتری بسازد و به عنکبوت بسیار خوشحال‌تری تبدیل شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد