TWO TRAVELLERS AND THE BEAR
A strong young man was passing through a forest. He met another and began to boast of his bravery. Suddenly a big bear appeared from behind a bush. He was filled with fear. He climbed up the nearest tree to save himself. The other lay down on the ground and held his breath. The bear came straight towards him and smelt him all over. It felt sure that he was dead, and went its way. The boaster came down after a while and asked his companion, “What did the bear say in your ear?”
“Oh my dear!” Said he, “it only advised me not to put any trust in braggarts.”
دو مسافر و خرس
مردی پرزور و جوان از جنگلی میگذشت. در راه، مرد دیگری را دید و شروع کرد به تعریف کردن از شجاعتش. ناگهان خرسی از پشت بوتهای بیرون آمد. وجود مرد پر از ترس شد. برای این که خودش را نجات بدهد، از نزدیکترین درخت بالا رفت. آن یکی روی زمین دراز کشید و نفسش را نگه داشت. خرس یکراست به طرفش آمد و تمام بدنش را بو کشید. خرس مطمئن شد که او مرده و به راه خودش رفت. مرد لاف زن بعد از مدتی پائین آمد و از همراهش پرسید: «خرس در گوشت چه گفت؟». مرد پاسخ داد: «تنها به من نصیحت کرد که به لاف زن مغرور اعتماد نکنم.»